یادداشتهای یک متفکر18
بعضی وقتها هست که احساس میکنی تنهائی ...
ولی یه وقتایی هست که خییییییییلی تنهائی ...
درست مثل اون شبی که دکتر به مریض دم مرگش میگه تا صبح طاقت بیار ... همون شبهائی که یه عمر صبح شدنشون طول میکشه ...
گاهی هم صبح نمیشن اصلا ...
امشب مرده ای بین زنده ها دیده شد ...
هشدار ... مراقب جلوی پایتان باشید ... تکه های دلش زیر دست و پا افتاده بود ...