یادداشت های یک متفکر 10
پدر گرمای غم را سرد می کرد
پدر فریــــاد از نامــــــرد می کرد
پدر با نان گـــــرم آمــــــد ولیکن
دوتا پهلوش خیلـی درد می کرد
پدر گرمای غم را سرد می کرد
پدر فریــــاد از نامــــــرد می کرد
پدر با نان گـــــرم آمــــــد ولیکن
دوتا پهلوش خیلـی درد می کرد