یادداشتهای یک متفکر65
کسی چه میداند ... که تنهای ام چقدر سنگین بود ..
. آنقدر که شانه های تو هم تاب آن همه را نیاورد...
و چقدر خسته ام از به دوش کشیدنش ... تنها امیدم میخ کردن خستگی ها به تیرک صلیب است .
کسی چه میداند ... که تنهای ام چقدر سنگین بود ..
. آنقدر که شانه های تو هم تاب آن همه را نیاورد...
و چقدر خسته ام از به دوش کشیدنش ... تنها امیدم میخ کردن خستگی ها به تیرک صلیب است .