یادداشت های یک متفکر50
مادرم برایم از حوریان بهشتی می گوید
من با تمام عشق همسرم را نگاه میکنم
حوری به چه کار من می آید
مادر فرزندانم از حوری زیباتر و مهربانتر است
وچه ساده مرا میفهمد!...
مادرم برایم از حوریان بهشتی می گوید
من با تمام عشق همسرم را نگاه میکنم
حوری به چه کار من می آید
مادر فرزندانم از حوری زیباتر و مهربانتر است
وچه ساده مرا میفهمد!...
چرا هر وقت که دل می دهی به هر چه هست... دلت باید بسوزد؟!
همیشه مریم می ماند و مریم و مریم و مریم....
آدم ها خسته تر از آنند که تو را بفهمند..................
مامان بودن یعنی
وقتی چند ساعت جواب گوشیمو نمیدم
بعد که میام خونه
اول دعوام میکنه و
بعدم بوسم میکنه و میگه هی منتظر صدات از پشت تلفن بودم,فکر میکردم دیگه نمیشنومش..
اینکه با چشمهای معصومت نگاهم میکنی و
و فال هایت را در دستهای کوچک و یخ رده ات جا به جا میکنی
دیوانه میکند مرا
آخر نفهمیدم آن شب
اشک من بود
یا که باران
همه چیز بین ما تمام شده
همه چیز
درست مثل یک فیلم،
که تیتراژ پایانی اش رفته باشد
اما بخواهی ببینی اش،
دوباره .
هروقت احساس بدبختی کردی،
نیمه های شب
خودت را هر طور شده به زیر یکی از پل های شهر برسان و کارتن خواب ها را از نزدیک ببین.
بعد به خانه بازگرد، مسواک بزن و بخواب !
چه بیهوده دل خوش است به باران های موسمی.... کویر!