یادداشتهای یک متفکر 29
آواره تر از باد
آوار تر از برگ
آه
امشب چقدر پاییزم ...
(علیرضا)
آواره تر از باد
آوار تر از برگ
آه
امشب چقدر پاییزم ...
(علیرضا)
گاهی آدما به جایی میرسن که "فرار" دیگه براشون چاره نیست ، هدفِ !
تمام روز
تو را فکر کرده ام
خواب شو
برچشمانم
کمی خسته ام..............
عقب می کشی و جلو می رود... صندلی گهواره ای اتاق! که رویش فقط می شود غصه خورد..
"به راستی اگرگوشه ای این اتاق نبود
من آواره بودم..........."
به آرزوهای ساده ام نخند رفیق
آنها از عرش به فرش رسیده اند.
چقدر پابند بودن سخت است وقتی خیانت درب تمام خانه های شهر را میکوبد...
تونل ها ثابت کردند،که حتی در دل سنگ هم ،
راهی برای عبور هست..........
ما که کمتراز آنها نیستیم..........
پس نا امیدی چرا .............. ؟؟؟
چه تنگنای سختی است!
یک انسان یا باید بماند یا برود.
واین هردو،
اکنون برایم از معنی تهی شده است.
و دریغ که راه سومی هم نیست...